آموزش رایگان زبان فرانسه
فرق بين parce que, puisque, car + جملات و عبارت های کاربردی در زبان فرانسه
آنچه در این مطلب خواهید آموخت : [ نمایش سرفصل ها ]
فرق بين parce que, puisque, car
هر سه به معني: به اين دليل كه، زيرا… اما!
Parce que
اين كلمه ربطي كه علت و انگيزه رو نشون مي دهد مي تونه شروع كننده يك جمله باشه مثلا:
.Parce que je suis riche, je peux faire le tour du monde
چون پولدارم، مي تونم دور دنيا برم
Car
اين كلمه ربطي نمي تونه شروع كننده يه جمله باشه و بيشتر تو فرانسه رسمي و نوشتاري بكار مي ره…
.La réunion a été annulée car le président était malade
چون رئيس مريض بودند، جلسه كنسل شد.
Puisque
اين كلمه ربطي هم مي تونه شروع كننده جمله باشه اما بيشتر از اينكه علت رو بگه توضيح مي ده يا توجيه مي كنه:
.Tu peux partir puisque tu es malade
مي توني بري چون مريضي.
.Puisque c’était son erreur, il m’a aidé
چون اشتباه از اون بود، به من كمك كرد.
-عبارتهای کاربردی در زبان فرانسه
دهان را آب انداختن | Mettre l’eau à la bouche |
از آنجا کنار بروید | Ecartez-vous de là |
چشم از حدقه بیرون زدن | Ecarquiller des yeux |
این حرف از دهانم پرید | Ce mot m’a échappé |
از دید پنهان ماندن | Échapper à la vue |
خون کسی را به جوش آوردن | Échauffer la bile/ les oreilles |
به رخ کشیدن | Éclabousser |
زیر گریه زدن | Éclater en sanglots |
دست به سر کردن، دک کردن | Econduire |
به باد دادن | Écorner |
گوش به زنگ بودن | Être aux écoutes |
به حرف دل خود گوش دادن | S’écouter |
ولش کن! بی خیال | Ecrase |
گذشته را فراموش کنیم | Effaçons le passé |
نهایت تلاش خود را کردن | Faire tous ses efforts |
برایم فرقی نمیکند | Ça m’est (bien) éga |
او را از سالن بیرون کردند | On l’a éjecté de la salle |
خویشاوندان دور | Des parents éloignés |
به کسی بد گذشتن | S’ embêter |
پا جای پای کسی گذاشتن | Emboîter le pas à qqn |
به کمین نشستن | Se tenir en embuscade |
موسیقی پخش کردن | Émettre de la musique |
آدم حساب نکردن | Emmerde |
خود را خوب پوشاندن | S’emmitoufler |
دروازهبان تونست توپ را بگیرد | Le gardien de but réussit à s’emparer du ballon |
به هر حال حق با من است | N’empêche que j’ai raison |
نمیتوانم جلوی خنده ام را بگیرم | Je ne peux pas m’empêcher de rire |
خریدتان را ببینم | Montrez-moi vos emplettes |
از این بابت خوشحالم، از او راضی ام | J’en suis content |
من از آن میخواهم | J’en veux |
روی دست کسی بلند شدن | Enchérir |
باز هم! هنوز هم | Encore |
قوت قلب دادن به | Encourager |
بچه سرراهی | Enfant trouvé |
بالاخره کار را تمام کردم | J’ai enfin terminé |
باد به غبغب انداختن | Être enflé d’orgueil |
برای صدمین بار به تو میگویم | Je vous le répète pour l’énième fois |
نتیجه میگیریم که | Il s’ensuit que |
منظورتان چیست؟ | ?Qu’entendez-vous par cela |
باشه! قبول! موافقم! به چشم | Entendu |
پله برقی | Escalier roulant |
مرتیکه احمق | Espèce d’idiot |
آیینه دق | Eteignoir |
ببخشید که دیر کردم | Excusez mon retard |
از دوستتان یاد بگیرید | Prenez exemple sur votre ami |
دلیل نپذيرفتنتان چیست؟ | ?Quelle est l’explication de ce refus |
تیغ زدن | Extirpe |