5 داستان ساده انگلیسی برای کودکان + [معرفی سایت های داستان کودکانه]
اگر فرزند شما یا هر کودکی دیگری که قصد دارید به او انگلیسی یاد بدهید عاشق دنیای داستان هاست، ایده بدی نیست که با انتخاب قصه های مناسب سعی کنید که او را به یادگیری بیشتر در انگلیسی تشویق کنید. البته حواستان باشد که سطح داستان مناسب باشد. هم می توانید خودتان داستان را برای آن ها بخوانید و سعی کنید با آن ها محتوای داستان را تحلیل کرده و لغت های جدید را بهشان گوش زد و هم اینکه اگر در سطح مناسبی از زبان قرار دارند داستان های متعددی را در این زبان در اختیار آن ها قرار دهید و آن ها را تشویق به مطالعه کنید. داستان انگلیسی برای کودکان
در این مقاله تعدادی داستان ساده انگلیسی که مختص کودکان هستند را جمع آوری کرده ایم. ضمن اینکه چند وبسایت که می توانند برای پیدا کردن داستان های کودکان به انگلیسی مفید باشند به شما معرفی می کنیم.
بد نیست مقاله دیگری را نیز که پیش از این تحت عنوان “شعرهای ساده انگلیسی برای کودکان” برای سایت به نگارش درآورده ایم مطالعه کنید.
لیست 5 داستان انگلیسی برای کودکان
در ادامه می توانید پنج داستان مبتدی را مطالعه کنید برای که دارای متن ساده انگلیسی برای کودکان هستند. گفتنی است که این پنج داستان کوتاه کودکانه انگلیسی حتی می تواند برای بزرگسالانی که به تازگی شروع به یادگیری زبان انگلیسی کرده اند مفید باشد.
Lazy John
There was a boy named John who was so lazy, he couldn’t even bother to change his clothes. One day, he saw that the apple tree in their yard was full of fruits. He wanted to eat some apples but he was too lazy to climb the tree and take the fruits. So he lay down underneath the tree and waited for the fruits to fall off. John waited and waited until he was very hungry but the apples never fell.
(روزی روزگاری پسری بود به نام جان که حسابی تنبل بود. به حدی که حتی لباس هایش را هم عوض نمی کرد. یک روز دید که درخت سیب درون حیاطشان پر از میوه است. می خواست که چند تا سیب بخورد ولی بیشتر از آن تنبل بود که از درخت بالا برود و سیب بچیند. پس روی زمین زیر درخت منتظر نشست که سیب ها به زمین بیفتند. جان منتظر ماند و منتظر ماند تا وقتی که حسابی گرسنه اش شد ولی سیب ها هیچ وقت پایین نریختند.)
The Boy Who Cried Wolf
There was once a shepherd boy who liked to play tricks. One day, while he was watching over the herd, the boy decided to play a trick and cried “wolf! wolf!”. The people who heard rushed over to help him. But they were disappointed when they saw that there was no wolf and the boy was laughing at them. The next day, he did it again and people rushed to his aid only to be disappointed once again. On the third day, the boy saw a wolf devouring one of his sheep and cried for help. But the people who heard him thought this is just another of the boy’s pranks so no one came to help him. That day, the boy lost some of his sheep to the wolf.
(روزی روزگاری پسر چوپانی بود که از سر به سر مردم گذاشتن لذت می برد. یک روز وقتی که حواسش به گله بود پسرک تصمیم گرفت که کمی شیطنت کند. پس داد زد: “گرگ! گرگ!” مردم که صدایش را شنیدند با عجله آمدند که به او کمک کنند. ولی وقتی دیدند که گرگی در کار نیست و پسرک دارد به آن ها می خندد حسابی ناامید شدند. روز بعد، او دوباره همین کار را کرد و وقتی مردم دوباره عجله کردند که به او کمک کنند با همان حس ناامیدی قبل مواجه شدند. روزم سوم، پسرک گرگی را دید که یکی از گوسفندانش را بلعید و برای کمک فریاد زد. ولی مردمی که صدای او را شنیدند فکر کردند که او دوباره دارد سر به سرشان می گذارد پس کسی برای کمک به او نرفت. آن روز بعضی از گوسفندهای پسرک طعمه گرگ شدند.)
The Ugly Duckling
Most of us have probably heard of this story as this is one of the most popular fairy tales in the world. The story revolves around a duckling who from the moment of his birth has always felt different from his siblings. He was always picked on because he didn’t look like the rest of them. One day, he had enough and ran away from the pond he grew up in. He wandered near and far looking for a family who would accept him. Months passed and seasons changed but everywhere he went, nobody wanted him because he was such an ugly duck. Then one day, he came upon a family of swans. Upon looking at them, he realized that during the months he spent looking for a family to call his own, he had grown into a beautiful swan. Now he finally understood why he never looked like the rest of his siblings because he isn’t a duck but a swan.
(همه ما احتمالا این داستان را شنیده ایم چرا که از مشهورترین داستان ها در سراسر جهان است. داستان حول محور جوجه اردکی می گردد که از لحظه تولد احساس می کند که با بقیه خواهر و برادرهایش تفاوت دارد. بقیه همیشه او را اذیت می کردند چون شبیه بقیه شان به نظر نمی آمد. یک روز، از این ماجرا خسته شد و از دریاچه ای که در آن بزرگ شده بود فرار کرد. در جاهای دور و نزدیک به دنبال خانواده ای گشت که او را قبول کنند. ماه ها گذشتند و فصل ها عوض شدند ولی هر جا که می رفت کسی او را نمی خواست چرا که او یک اردک زشت بود. سپس یک روز به یک خانواده قوها رسید. وقتی به آن ها نگاه کرد، متوجه شد که در طول مدتی که به دنبال خانواده ای بود که او را قبول کنند خودش به قویی زیبا تبدیل شده است. دیگر الان می فهمید که چرا هیچ وقت شبیه بقیه خواهر و برادرهایش نبود. چرا که او هیچ وقت اردک نبود بلکه یک قو بود.) داستان های ساده انگلیسی برای کودکان
The Lion And The Mouse
One day in the jungle, the lion lay asleep. A little mouse playing about runs up and down on the sleeping lion.
“Aaargh!” roared the lion and held up the squeaking little mouse.
“Please let me go! Let me go! I will help you one day for your kindness today!” squealed the little mouse.
“You’re too tiny to help me! Off you go,” said the lion amused as the little mouse ran away.
A few days go by when the little mouse heard a roar: “Help me!”
The little mouse was scared but it walked on and on until it came across the lion caught in the net!
“I see you need my help now!” it said.
“Please help me!” groaned the lion in pain.
The little one immediately chewed across the net until the lion was free.
From that day on the lion and the mouse remained friends!
(روزی در جنگل شیری خوابیده بود. موش کوچکی که مشغول بازی بود روی شیر بالا و پایین می پرید.
شیر خروشید و موش کوچولوی جیغان را گرفت.
موش جیغ زنان گفت: “لطفا بذار برم! بذارم برم. یه روز خوبی امروزت رو جبران می کنم.”
شیر با حالت متعجب به موش که فرار می کرد گفت: “تو کوچیک تر از اونی که بتونی به من کمک کنی. برو.”
چند روزی گذشت تا اینکه موش کوچولوی صدای غریدن کسی را شنید که می گفت: “کمکم کنید!”
موش کوچولو می ترسید ولی پیش رفت و پیش رفت تا اینکه به شیر که در تله ای گیر افتاده بود رسید.
موش گفت: “می بینم که الان به کمک من نیاز داری.”
“شیر با صدایی که پر از درد بود گفت: “لطفا من رو نجات بده.”
موش فورا تله شیر را جوید تا اینکه او رها شد.
از آن روز به بعد شیر و موش با هم دوست شدند.)
A Wise Old Owl
There was an old owl who lived in an oak tree. Every day, he observed incidents that occurred around him.
One day, he watched as a young boy helped an old man carry a heavy basket. Another day, he saw a young girl shouting at her mother. The more he saw, the less he spoke.
As the days went on, he spoke less but heard more. The old owl heard people talking and telling stories.
He heard a woman saying an elephant jumped over a fence. He heard a man saying that he had never made a mistake.
The old owl had seen and heard what happened to people. There were some who became better, some who became worse. But the old owl in the tree had become wiser, each and every day.
(جغد پیری درون درخت بلوطی زندگی می کرد. او هر روز نظاره گر حوادثی بود که دوروبرش رخ می دادند.
یک روز پسری را دید که به پیرمردی کمک کرد سبد سنگینی را حمل کند. روزی دیگر دختری را دید که سر مادرش داد می زد. هر چه قدر بیشتر می دید کمتر حرف می زد.
همین طور که روزها پیش می رفتند او بیشتر می دید ولی کمتر حرف می زد. جغد پیر صدای مردم را می شنید که حرف می زدند و داستان تعریف می کردند.
او شنید که زنی گفت که فیلی از روی یک حصار پرید. آدم هایی بودند که بهتر می شدند و آدم هایی که بدتر. اما جغد پیر توی درخت هر روز خدا داناتر شده بود.)
سایت های داستان انگلیسی کودکانه
در سایت های زیر می توانید به دنبال داستان های انگلیسی بیشتری برای کودکان بگردید:
American Literature:
https://americanliterature.com/short-stories-for-children
این وبسایت پر از داستان های کلاسیک کودکان است، داستان هایی مثل سفید برفی که بسیاری از ما از کودکی با آن ها خاطره داریم. پس اگر می خواهید که داستان های قدیمی و آشنا را به انگلیسی پیدا کنید این سایت گزینه مناسبی محسوب می شود.
Stories to Grow By:
https://kidsclubenglish.com/stories/
این سایت به شکل اختصاصی برای امور مرتبط با کودکان طراحی شده است. مجموعه خارق العاده ای از داستان های کودک روی این سایت وجود دارد که می توانید از آن ها استفاده کنید.
لینک های مفید
پیش از این داستان های سفیدبرفی و هفت کوتوله و جک و لوبیای سحرآمیز همراه با ترجمه فارسی بر روی سایت قرار گرفته اند. در صورت تمایل می توانید این داستان ها را نیز مطالعه کنید.